به ياد برادر مسعود
كه ياد يادها است
هنگام وقوع كجا بودي؟
من زير باران مي گريستم از شوق،
و در خيابانهاي بي عابر
مي دويدم به سوي تنهايي...
خورشيد شانه ام را بوسيد
و من ماه نيمه را مثل يك سيب گاز زده
مي فشردم ميان انگشتهايم
هنگام كه نيمة ديگرش گم بود.
در كهكشاني از ابر و ماه
كوليانه در ستاره اي بي نام رقصيدم
و آب از چشمه اي نوشيدم
كه گوزنهاي مجروح را مي شناخت.
هنگام وقوع در جنگلي گمشده در رؤيا
من به سوي شعر رفتم
و بي آنكه در بزنم
وارد خانه اي از واژه ها شدم.
در اتاق شادي ها
تو نمي داني؟يا كه مي داني؟
هنگام وقوع شعر
من ترا ديدم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر