۱۳۹۴ اسفند ۱۰, دوشنبه

نَفس ميشَكند * ناصر آباداني



يقين !! جرقه اي يا پروسه اي !! انساني كه در ذهن شكل ميگيرد و توانايي عميق انسان ِ داور را در داوري ،
داوري ديگران ، به نمايش ميگذارد .
." با اين همه اي يقين گمشده بازت نمي نهم،"
كسي جايي گفته بود نابغه ها را بي شرط بپذير ...


فيزيكدانان معتقد هستند كه ماده نمي تواند از هيچ توليد شود ، ولي شد . ، قبل از فيزيك دانان ، خدا گفت بگذار نور باشد ، و نور شد ! و بعد فيزيك دانان ، آغاز جهان را انفجار نور ( بيگ بنك ) دانستند . ماده از هيج توليد شده بود ،اگر اين نكته درست باشد ! آيا قبل از " نور " قبل از " انفجار نور " حقيقتي يا چيزي وجود داشته است ؟
خدا وانسان از نقطه تلاقي به هم وصل بودند ، چه آنكه گفته بود ،نور باشد و نور شد ، وچه آنان كه گفتند آغاز جهان ، انفجار نور بود .
همه به دنبال حقيقتيم ، حقيقتي كه از همه ما بزرگتر است ،
اين حقيقت ، با طرح سوال ،از خودمان ، شرايط سياسي مان ، شرايط داخلي مان ، شرايط منطقه اي مان، و شرايط جهاني آغاز مي شود .
آيا ما توانسته ايم ، قدم اول حقيقت را در مورد سرزمين مان ، تاريخمان ، فرهنك و داريي مان ، درد ها و رنجها يمان و حرمان ها يمان ، داشته و نداشته ها يمان برداريم ؟ آيا توانسته ايم، برگي ناچيز ، بر دفتر تاريخمان در همه حوزه هاي فكري و سياسي بيافزاييم؟ نقش ما در درون و بيرون چيست ؟ چگونه مي توانيم در درون تاريك و سياه ميهن در سرفصلها راه باز كنيم ؟ چگونه مي توانيم ، در بيرون ، مسير تقييرات آينده را هموار كنيم،؟ چگونه مي توانيم مسائل مبتلابه امروز منطقه كه حاصل سياست هاي نابخردانه نظام جهل در منطقه و درون كشور است ، را ، چه در حوزه جنگ مذهبي (شيعه عليه سني ) و چه در حوزه قومي و فرهنگي (عرب عليه عجم ) كه بحراني است رشد يابنده حل و فصل كنيم ؟چگونه مي توانيم تشكيلات و سازمان هاي مان را در جهت انسجام و يكپارچه گي و اتحاد بر عليه نظام جمهوري اسلامي بسيج و گسيل نمائيم ؟
چگونه مي توانيم مردم را از سياست قياسي ( انتخاب بين بد و بدتر ) بين ( شاه و خميني ) كه از آنان انرژي مي گيرد و تضاد هاي ذهني آنان را با انتخاب ( بد يا گذشته ) حل مي كند ،بر حذر داشت و آنان را به سمت سياست تحليلي و اتحاد براي سرنگوني ،متحد كرد ؟ سياستي كه رژيم با اتكاء به نيروي هاي سياسي گسيل شده خود به خارج و با اتگاء به نيروي سياسي حامي اصلاح طلبان ، داخلي و خارج نشين خود پيش مي برد . رژيم سالهاست از طريق اين سياست تضاد هاي لاينحل انتخاباتي خود را حل مي كند ! ( اين بار از طريق راي ندادن به مثلث ( جيم ) جنتي ، يزدي و مصباح ،پيش مي برد . چگونه مي توانيم مسائل مبتلابه جامعه را در ابعاد كلان سياسي ،فرهنگي بشناسيم و براي حل آنان در جاده نا هموار سياست قدم برداريم ؟
جوامعي توانايي پيشبرد أهداف خود را دارند كه توانسته اند ، تحليل مشخصي از شرايط موجود و پيش رونده در جامعه ارائه دهند،
جريان عادي نيست، به هر دري مي زنيم، تا رويدادها را تحليل كنيم، ،دانسته ها و داشته ها را به مدد ميگيريم، ، دنبال علت هاي تاريخي حوادث هستيم، براي خودمون تحليل هاي تاريخي مي كنيم، از تمام اطلاعات و علومي كه داريم استفاده ميكنيم ، كه چرا ؟ چرا در گذر تاريخ درجا زده ايم ، چرا فرو مي رويم ،چه اتفاقي افتاده است؟پاسخ ها در مرز گام اول خشك مي شود ، و هميشه خدا ،،جواب در آستين است، همچون خنجري كه در آستين در نهان است .

نفس به نفس تاريخ ، داريم زندگي ميكنيم، حجم وسيع تعفن در گردا گردمان چون زمهريري زهر آلود در حركت است،
و ما فقط داوري مي كنيم ! داور كيست؟ هويت او در كجا شكل گرفته است ؟ چگونه خود را تعريف ميكند ؟ بوسيله بينشش ؟ بوسيله تفكرش ؟ جهانبيني اش ؟ احساس نهاني اش ؟ بوسيله اعمالش ؟
داور يا داوري ها ، روي كرد ها و عقايدش را به عاريه ميگيرد ، يا از گذشته تاريخي اش ( ترسها و بيم ها ، كم ها و كمبودها ) يا از محيط پيرامون جديدش ، ( محيطي كه تاريخش را هنرش را فلسفه اش را ومجموعه آنچه كه انسان غربي را به جلو هل داده است تجربه نكرده است ، فقط در آن گذران زندگي كرده است ،)احساس متصل بودن به تاريخ، ( تاريخ دراز لاغر، ،) احساس بودن در سرزمين هنر و آزادي،، احساس تجربه پشت سر گذاشتنِ يك انقلاب با حضور بي واسطه در آن ، احساس تجربه دردناك يك آرمان پريشان شده ،داوري هاي اعتراف شده ، داوري هاي بي نهايت تا انتهاي دانستنيهاي ذهني ، داوري هاي كهنه ، داوري هايي كه هيچ حرف نويي در آن نيست، داوري از روي دست ديگران، هويتهاي نا شناس ، گم شده در هزار توي پيچيدگيهاي دوران ناشناخت پشت سر گذاشته شده ، حرفهاي امروز گفته شده ، فردا فراموش شده، همه وهمه روزگار سالخورده ميهني را نشان مي دهد ،
كه بيش از صد سال است كه آبستن نوزادي به نام آزادي است .
گذر از هر مرحله تاريخي بهاي سنگيني را مي طلبد ، پرداخت بهاء با پرداخت و پرورش ذهن همراه است ، وگرنه بيهوده فقط پرداخت كرده ايم ،
سرزمين هنر ، سرزمين فلسفه ، سرزمين أزادي ، به ناگهاني به اين نقطه نرسيده است، ملتهاي گوناگون ،دغدغه هاي گوناگون ، درد و رنج هاي گونا گون ،جنگ ها و مصيبتها ي گونا گون اروپاي واحد ( غرب ) را ساخت ، آنچه كه به هنر غرب ، فلسفه غرب ، سينما و تاتر غرب مشهور است ، از دل اين مصائب بيرون آمده است ، مسئوليتهايي كه انسان غربي در همه حوزه ها ،در برابر همه مصيبت ها با خود حمل كرده است، اگر در كنار ديكتاتور نبوده است، در برابرش صف بندي كرده است، در چكا چك شمشير ها ،در وسط ميدان ماندن ، به جز نابودي چيزي به همراه ندارد.
كساني كه در صفوف ديكتاتورها به دنبال مدره هستند ، تنها ديكتاتور را تقويت كرده اند،
مگه تاريخ چيه ؟ بجز تكرار حوادث، تكرار استبداد ، تكرار ظلم ،تكرار فساد ،تكرار هرچي پلشتي، و سكوت ،و سكوت و توجيه و توجيه و بعد تعريف قضايا،،، تاريخ دانان و فيلسوفان شروع مي كنند به نوشتن، شروع ميكنند به تحليل كردن، تحليل كردن، مگر نه اينكه تحليل را و تعريف را گذاشته اند براي دوران بعد از ماوقع! راوي داور مي شود،راوي انگشتان بلندي داردبراي نشان دادن مقصر !
انسان داور ! داوري فوري ،داوري بي وقفه ،"، داوري همگاني ،داوري بيش از فهم ، داوري در غياب فهم " داوران در پي خلق سرزميني خيالي هستند، خيالشان را در انزوا مي پرورانند، و زيباترين نام ها را براي آن انتخاب مي كنند، و آنگاه در نوشته هاي آتي با استناد به آن نوشته هاي قبلي ،بادي به غبغب مي اندازند،
متهم كنيد ، متهم كنيد ،متهم كنيد ،تا تنها بتوانيد دست هاي آناني را كه ريش استبداد را چسبيده اند تا به زباله دانش بيافكنند ، ،سست كنيد .
آن وقت با رها شدن دستها آرام مي گيريد،، و باز به دنبال دستهايي ديگر ميگرديد، بودنتان را با داوري ! معنا ميكنيد !
هيولاي استبداد خود به تنهايي دستان زيادي را قطع كرده است، به كنج انزوا كشانده است، و حالا تنها ، دستان بجا مانده را داوران و هيولا،، توأمان در تلاشند كه قطع كنند.
تو چه مي داني در افتادن با هيولاي وحشت چيست ؟ من چه مي دانم در افتادن با هيولاي وحشت چيست ؟
تو چه مي داني مبارزه با هيولاي وحشت چيست ؟ من چه مي دانم مبارزه با هيولاي وحشت چيست ؟
تو انتخاب مي كني، من انتخاب مي كنم، تو خسته مي شوي ،من خسته مي شوم ،
چه كسي از ميان ما خسته گان ، چه كساني از ميان ما در هم شكستگان ،شلاق دژخيم را مي بافد ؟
چه كسي راه مي پيمايد ؟
ناصر آباداني

* از شكسته نفسي گرفته شده است،،
با اين تفاوت ، كه به اين شكل نوشته شده تا مفهومي فراتر يابد، و آن شكست يا شكنندگي واقعي نَفس اين گونه آدمها است، با تعريفي كه از جامعه ""داور "" كه كلمه معدبانه براي بعضي به اصطلاح منتقدين است

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر